من اشتباه رفته ام
من اشتباه رفته ام
من از تمام این پیاده ها و این سواره ها
من از تمام این دود ها و این کــــــبود ها
من از تمام خستگی شهر خسته ام
من اشتباه رفته ام
ندیده ام کمی درخت
نخورده پای من به سنگ سخت
نه اندکی هـــــــــوای پاک
نه یک کمی زمین و خاک
کجا ست راه مزرعه؟
کجاست راه روسـتا؟
من اشتباه رفته ام...
<<ممنوعیـــــــــــت ممنوع!>>
بوق زدن ممنوع
شنا ممنوع
پارک ممنوع
سیگار کشیدن ممنوع
آزادی ممنوع
زندگی ممنوع...
اما من تابلوی ممنوعیت را خواهم شکست
و این تابلو را بالا خواهم برد:
ممنوعیــــــت ممنوع
<<در وقت اضافه>>
در نیمه ی دوم زندگی ام